ترنجترنج، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

دختر عزیزم

من اومدم از سه ماه و نیم تا چهار ماه و نیم

سلام جوجه حنا خوشگل مامان معذرت میخوام که اینقدر دیر شده خودت دلیلشو میدونی خوشگلم اما قول میدم از این به بعد بازم مرتب بیام دختر خوشگلم امروز که دارم برات مینویسم خیلی وقته که دیگه صدای شیرینت خونه رو پر کرده وقتی میخوابونمت تا نصفه بلند میشی و سر و گردنت رو با شونه هات میکشی بالا عاشق کتاب خوندنی عاشق نمایش عروسکی عاشق هر چیزی که ابزار باشه تلفن کنترل تی وی آیفون ملاقه دنده و فرمون ماشین به همه چی هجوم میبری و میخوای اسمتو که صدا میکنن فوری برمیگردی نگاه میکنی و همه اعضای درجه یک فامیل مامان و بابا رو کامل میشناسی و از بس که خنده رویی بسیار محبوب عاشقتم گل مامان خودت میدونی که اصلا وقت نوشتن ندارم عزیز دلم ولی اینقدر شیرینی که حیفم میا...
19 مرداد 1391

تعریف

سلام شیرین شیرین مامان عسلیه خوشمزه من الان خوابیدی و من تند تند بینویسم تا بیدار نشدی خوشگلم من برات با عروسکات نمایش اجرا میکنم اونوقت جنابعالی با صدای هر عروسک به سمت خودش برمیگردی و با کنجکاوی و دقت حرفاشونو گوش میکنی نمک نمکدونم میخندی و تعجب میکنی اگه دو ساعتم طول بکشه مشغولی عاشق قاشق و غذا خوردنی عاشق مکیدن موز اگه بابا مامان دارن غذا میخورن اینقدر سرو صدا میکنی و التماس میکنی که بهت بدم که ما دلمون میره و مجبور میشم یه کوچولو بزارم سر زبونت تو هم تا قاشق میاد نزدیکت دو دستی دست مامان رو محکم میگیری تا قاشق رو دور نکنه ضمنا بستنی هم خیلییییییییییییی دوست داری اگه موز باشه که دیگه نگو مگه دستمو ول میکنی چلپ چلپ میک میزنی قربونت ...
12 تير 1391

عکسای دو ماه و نیم تا سه ماه و نیمه

عکس بالا وقتیه که با مامان بابا رفتیم بهشت گمشده رو پیدا کردیم گرچه بهشت ما تویی عزیز دلم ترنج و بابای مهربونش قربون جفتتون برم من قربون همین تمبون بره ایت بشم من ترنج تو لباسایی که هنوز اندازش نیست فدات بشم ای جاااااااااااااااااااااااااانم بخورمت قربونت برم بعد از کلی شیطونی خوابت برد بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس ...
5 تير 1391

من به گرد پاتم نمیرسم چقدر عجله داری واسه بزرگ شدن

سلام عسلم ترنجم قشنگم امروز سه ماه و 11 روزه که تو جیگرمی قربون چشمای نازت برم هرروز صبح بیدار میشم و صورت ماهت رو کنارم میبینم روز به روز بیشتر عاشقت میشم هرروزم با وجود نازنین تو یه عمر دوبارست وقتی قد و قواره کوچولوت رو نیگاه میکنم یاد اون نقطه سفید تو مانیتور سونوگرافی میفتم وسط اون صفحه تاریک که تند و تند روشن خاموش میشد قلب کوچولوت قلب مهربونت نازنینم حالا تو بغلمی و من دیگه هیچی کم ندارم عزیز مادر حالا هرروز بزرگ و بزرگ تر میشی و از دیدنت قلب مامان سرشار از عشق و شادی میشه امروز صبح تا جایی که تونستم چلوندمت کلی بوست کردم اینقدر که کلی خسته شدی و خوابت برد الهی فدات بشم که ماچای محکم مامانی و تحمل میکنی و با اون لب کوچولوی بامزت لبخ...
5 تير 1391

تولد سه ماهگیت مبارک عسل مامان

سلام سلام خوشگله مامانی سه ماهه شد هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا عسل مامان عاشق موبایل و تلوزیون و آینه و تلفونه گردنشو میاره بالا دست مامانی رو محکم میگیره و بلند میشه کلی بلند بلند ذوق میکنه و سر و صدا میکنه از دست وپای خودش تعجب میکنه مامان و بابا رو کاملا میشناسه شبا ساعت 9.30 میخوابه وقتی مامانی غذا میخوره یا هرچی بخوره زل میزنه و اونقدر نگاه میکنه که مجبور میشم بهش بدم اونوقت کلی ذوق میکنه الانم زل زده بهم و غر میزنه که بلندش کنم آخه تا باز کردم بنویسم خانوم بلند شد .                  عشق مامانتی عزیزم بعدا میام عکس میزارم...
27 خرداد 1391

بازیهای جدید

سلااااااااااااااااااام من اومدم بالاخره یه کوچولو وقت دادی خوشگل مامانی الان که دارم مینویسم تو تختتی و زل زدی به عروسکای آویز تختت که هی میچرخن و میچرخن و کلی بهشون دقت میکنی تا این یکی رو نگاه میکنی میچرخه و اون یکی میاد ههههههههه تو هم با اون چشای گرد شده میخوای بگیریشون و آخر سر چون نمیتونی از پس تعقیبشون بربیای جیغ میزنی که آِِِِِِِِِِِِِِِِِی بیا اینو خاموش کن سرم گیج رفت و اون موسیقیش که عینه موسیقیه ماشین شهرداریه رفته رو اعصاب چاره ای نیست سرتو که گرم میکنه علاقه بعدی تلفنه که هنوز موفق به کشفش نشدی فقط میدونی که بابا یا خاله ها یا مامان جون گاهی میرن تو این چیز عجیب و هی صدات میکنن و باهات حرف میزنن تو هم خیلی خیلی سورپرایز میش...
1 خرداد 1391

عکسای جدید

وقتی که من تو بغل مامانی خواب بودم وقتی که میخواستیم بریم بیرون و من هنوز خواب بودم وقتی میخواستم برم واکسن بزنم و خیلی خوشحال بودم اما الان کاملا نادم و پشیمونم که اینقدر خوشحال بودم بای بای آخ جون بازم عکس میخوام بلند شم بشینم هورا نشستم هههههههههههههههه خیلی خوبه آدم بتونه بشینه این چیه بازم دوربین و بابایی من خیلی دقیق به حرفات گوش میدم مامان جون واااااااااای سرم گیج رفت و صد البته من و پستونکم     ...
1 خرداد 1391

روز مادر روز واکسن

سلام گل مامانی خوشگل عسلم امروز میخوام برات از روز مادر بگم روزی که وقتی چشامو باز کردم برام با همون روز تو سال قبل فرق میکرد یه حس عجیبی داشتم امروز روز منه روز مادر من مادر شدم من یه فرشته کوچولو دارم من امسال یه ترنج خوشگل دارم چه احساس غروری چه موهبتی احساس خستگی میکنم آخه دیشب تو دو سه باری واسه شیر خوردن بیدار شدی منم خیلی خوابالو بودم همینجوری که بهت شیر میدادم چرت میزدم که یهو چرتم پاره میشد و در بهشت به روم باز میشد تو با اون چشای نازت زل زده بودی به چشام و تا من چشام باز شد یه لبخند زدی که همه شادیهای عالم یهو مال من شد آره عزیزم یه لبخندت یه نگاهت و گرمای دست کوچولوت که محکم انگشت مامانو میگیری همه خستگی رو از تن مامان در می...
27 ارديبهشت 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر عزیزم می باشد