ترنجترنج، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

دختر عزیزم

قربوووووووووووووووونت بشم من

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام خوشگل من رسما منو ماما صدا میکنه و منتظر میمونه تا بگم جوووووووووووووووووووونم بعد بخنده و کیف کنه از دو روزه پیش هم میگه ماما و هم میگه نههههههههههههه هههههههههههههه الهی مامان دورت بگرده عزیز دلم تا حالا شیرین تر از این چیزی نشنیده بودم خیلی خیلی دوست دارم این اتفاق خجسته همزمان شده با اینکه امروز مامان یه کشف تازه کرده کجا تو دهنت رو لثه پایینت یه مروارید ریزه داره سعی میکنه سرشو از اون تو بزور در بیاره و مامان با انگشت میتونه تیزیشو حس کنه نمیدونی این روزا رو که میبینم انگار خدا بهم عمر دوباره میده مثل همین الان که تو تختت دراز کشیدی داری میگی ماما ماما ماما الهی فدات ی اون خنده نازت بشم م...
9 آبان 1391

سفر به بندر عباس و جزیره هرمز

سلام قشنگ مامانی عسلکم این روزا تند و تند داری بزرگ میشی هر روز یه کار تازه عاشق فرمون و دنده ماشیتی بابا میزارتت رو زانوش و تو دستاشو میگیری میزاری رو فرمون و میگی برات تکون بده و بعد ذوق میکنی قربونت بشم مامان چند روزی رفتیم بندر خونه خاله سمیرا که کلی خوش گذشت و با هم رفتیم جزیره هرمز وواقعا زیبا بود کنار خلیج فارس انگار رفته بودیم تو کارتون خانواده دکتر ارنست یه کشف تازه تو به شدت از قایق سواری و موج و دریا میترسی کافی بود مامان یکم بره نزدیک تا گریه کنی اونم تو که اینقدر شجاعی دختر خاله صهبا هم وقتی کوچولو بود همینجوری بود الهی مامان فدات بشه ترس از قایق کلا خیلی خوش مسافرتی چادگان و سیسخت هم که رفتیم کلی کیف میکردی ...
7 آبان 1391

17مهر گوشم سوراااااااااااااااخ شد

سلام خوشکل مامانی دیروز رفتیم گوشای ناناستو سوراخ کردیم از قبلش که هنوز دکتره ذدستشم بهت نرسیده بود میدونستی قراره یه کاری سرت بیاریم و همش دستاتو باز میکردی یعنی بغلم کن و آروم نبودی ولی بعدش یکم گریه کردی و دیگه کاملا آروم شدی و یادت رفت الهی قربون دختر شجاع خوشکل خودم برم من خیلی خوشگل و ناناس شدی مامان گلم از اونجا که خیلی وقته نیومدم از کارات بگم الان با روروئکت همه خونه رو میگردی میشینی سینه خیز میری و غلت میزنی مامان به قربونت همشو که فیلم گرفتم ولی نوشتن تو این شرایط واقعا وقت میخواد که میدونی ندارم ببخشید علاوه بر اون صدات کل خونه رو برداشته بس که سر و صدا میکنی و برا خودت و من قصه میگی به ترتیب اولویت چیزایی که ساکتت میکنه میان...
7 آبان 1391

مسافرت چادگان و سی سخت

اولین سفرم به خارج البته خارج از فارس خیلی دختر خوبی بودم خیلی هم ذوق کردم کاملا با صندلیه ماشین آشنا شدم مامانم هم همینطور ههههه خیلییییییییییییییی خوش گذشت اول رفتیم چادگان اصفهان از اون ور از شهرکرد رفتیم سی سخت و تو یه کلبه بالای کوه موندیم این قده کیفففففففففففففففف داد ...
18 مهر 1391

عکسای این خوشگله مامانشه از چهار ماه به بعد

همین پریروزا خودم و مامان عکاسی کردیم ولی کار بابا یه چیز دیگست الان خودم میتونم بشینم ولی نمیدونم چرا مامان نمیزاره البته یکمم میترسما ولی میتونم میدونم میتونم این آقا رو از همه دنیا بیشتر دوست دارم خب باباجون خودمه عاشقتم بابایی عجب!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! مامان قشنگ بگیر دیگه قربونت برم من جوجم عاشق هاپوی رورئکم هستم ولی هرچی دقت میکنم نمیفهمم چرا مامان میزنه تو سرش واق واق میکنه ولی من هرچی میزنم هیچی اینم من و بابام وقتی رفته بودیم چشمه برقون پاهام یخ کرد کلی کیف داد دالیییییییییییییییی ...
21 مرداد 1391

این منم ترنج مامان و بابا

من ترنج شجاعت مند در سه ماه و بیست روزگی روی پای خودم هاهاهاها البته با کمی کمک مامانی من عاشق عروسکم البته به شرطی که شکل آدم نباشه و جک و جونور باشه آخه از عروسکای شکل آدم میترسم ...
21 مرداد 1391

بازم عکس شیرین شیرین مامان

بعد از زدن واکسن چهارماهگی البته فکر نکن که گریه کردی خیر بعد از کلی خنده و شادی با خاله ها خوابت برد منم پیچیدمت که نکنه پات درد بگیره ولی نه خدا رو شکر تب کردی نه درد و ناآرومی داشتی خیلی بهت افتخار میکنم عزیزم ذوق برای بیرون رفتن   ...
21 مرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر عزیزم می باشد