ترنجترنج، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

دختر عزیزم

خاطره اومدنت عزیز دلم

امروز 22 اسفند 1390 فردا روزیه که من تو تقویم علامت زدم و نوشتم تمومه امروز عشق من میاد.مامان خونه تکونیه عیدشو کرده و رفته آرایشگاه و کلی به خودش رسیده امروزو میخواد استراحت کنه فردا روز بزرگیه. زنگ زدم به مامان جون و مامان جون ازم خواست برم خونشون و منم از خدا خواسته گفتم چشم .بابایی رفته اداره و منم طبق دستور پزشک که دیشب رفتم مطب و گفت سر نی نیت هنوز تو لگنم نیست و باید خیلی راه برم تا شاید تا هفت فروردین نی نی به دنیا بیاد گفتم خیلیم خوب و بعد از یه حموم حسابی و کلی تیپ زدن راه افتادم به سمت خونه مامانم.خیلی حس عجیبی دارم از یه طرف دکتر بهم گفت که تو حالا نمیای و از یه طرف مطمئنم که دخمل حرف گوش کن من حتما تا فردا میاد آخه فردا 38 هفت...
20 فروردين 1391

پایان انتظار خدایا ممنونم

سلام سلام سلام هزار تا سلام خوش اومدی عزیزم خسته نباشی گل کوچیکم چشم مامان بالاخره روی ماهتو دید و من الان یه مادرم یه مادر خدایا چی شد که این همه به من لطف و مرحمت داشتی و چنین هدیه زیبایی رو نصیبم کردی حتی نمیتونم کلمات رو پیدا کنم تا از تو ای خدای مهربون تشکر کنم ممنونم ممنونم معجزه حضورت الان خیلی آروم خوابیده و من از لحظه لحظه حضورش از شنیدن صدای نفسش از دیدنش تو آغوشم و شیر خوردنش که قشنگترین منظره ایه که تا حالا دیدم لذت میبرم از روزی که ترنجم پا تو خونمون گذاشته من هنوز نتونستم بخوابم شبا تا صبح فقط تماشاش میکنم و تو رو شکر میکنم خدایا شکرت شکرت شکر که ترنجمو سالم تو آغوشم گذاشتی امیدوارم که تواناییه سپاس این نعمت رو هم به من عطا کنی...
27 اسفند 1390

هفته 37+1 و همچنان انتظار

سلام گل مامان سلام عشق من سلام نفس من دیگه میتونی تشریف بیاری و قدم رو چشم مامان و بابا بزاری وقتشه مامان دلم میخواد صورت ماهتو ببینم اونروز خانوم دکتر میگفت دخملم تپلی شده و قد بلندم هست چه حرفا الهی بگردم دور قد و قواره ریزه میزت مامان زود بیا دیگه میدونم تو هم بعد این سفر طولانی خسته شدی بیا تا مامان ازت پذیرایی کنه و خستگیتو دربیاره اون دست و پاهای کوچیکتو که این همه وقت تو هم رفته ناز کنه و ببوسه دختر گلم دیگه بیا بابا و من هردومون چشم به راهتیم و دلتنگ                              &nbs...
16 اسفند 1390

دیگه خیلی نمونده هفته 36+2

سلام عزیز مامان خوبی؟میدونم که خوبی امروز صدای قلب نازنینت رو شنیدم که قشنگ ترین صداییه که به عمرم شنیدم هربار شنیدمش اشک ریختم عزیزم و بهت افتخار کردم که اینقدر سختته و جات تنگه ولی اینقدر شجاعی تو خیلی از مامان شجاع تری عزیزم هر وقت نگرانت بودم و صدات کردم فوری جواب مامانو دادی  یادته اون روزای سخت همون روزایی که مامان فقط سلامتیه تو رو از خدا میخواست همون روزا که تو هنوز اونقدر کوچیک بودی که هیچکی باور نمیکرد تکون بخوری مامان صدات میکرد تو با همه قوات بهم میگفتی که خوبی قربون اون همه تلاشت برم مامان خیلی وقته با همیم روز و شب الان دارم به پهنای صورتم اشک میریزم هم منتظرم زود بیای و بغلت کنم ببینم فرشته ای که تو دلمه  کیه و چه شک...
10 اسفند 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر عزیزم می باشد