ترنجترنج، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

دختر عزیزم

دل دررررررررررد و گریه!!!!!!!!!!!!!!

سلام فرشته کوچولوی صبور مامان فدات بشم الهی دور اون چشمای خوشگلت بگردم که هر وقت درد داری زل میزنی به صورت مامان جیگرم کباب شده برات از دیروز دلت درد میکنه نمیدونم چرا ولی خیلی سخته هی پیچ میخوره انگار تا قطع میشه یه لبخند میزنی به مامان و بهم دلداری میدی گلم ولی تا میگیره تنها جایی که آرومت میکنه رو سینه مامانیه فقط بغل خودم آروم میشی دیشب انگار تو جهنم بودم تو خواب ناله میکردی و من خیلی غصه خوردم اما صبح همون صورت شاداب و شیطون رو دیدم و همه شب یادم رفت خدا رو شکر الان بهتری گذاشتمت تو گهواره و تو هم داری چرت میزنی و یه لبخند خشگل رو لبته دیگه نبینم گریه کنیا مامان طاقت گریه هاتو نداره همیشه سلامت باش و بخند عزیزم عاشقتم   &n...
6 ارديبهشت 1391

من خیلی عجولم هاهاهاهاها

سلام گل کوچولوی مامان قربون اون چشات برم که باهام حرف میزنه و شیطنت ازش میباره خدایا من چه کار خوبی کردم که لایق نعمت به این بزرگی شدم ازت ممنونم به خاطر وجود زیبای دخترم ترنج که دیدن چهره قشنگش نفس رو تو سینم حبس میکنه و قلبم رو به هیجان میاره عشق من ترنج مامان ممنون که اومدی پیشم . این روزا هر روز یه کار جدید میکنی از دو شب پیش واسه جلب توجه پستونکتو با دست خودت در میاری و بعد شروع میکنی به غر زدن که آآآآآآآآآیییییییییییی توجه توجه پستونکم افتاده کمک کمک البته بگم فقط میتونی درش بیاری و دست بگیری ولی هنوز بلد نیستی دوباره بزاری دهنت بعدم از اون شب مجبور شدم عروسکای گهوارتو بردارم تا حواست پرت نشه و بتونی بخوابی اگه بزارمشون یا میخوای...
2 ارديبهشت 1391

یه کار شگفت انگیز

سلام مامانی گل کوچولوم دیروز یه کاری کردی که من هنوز توش موندم مامانی حوصله نداشت باهات حرف بزنه و خوابالو بود آخه بعداز ظهری دو ساعت تو بغلم خوابیده بودی منم برا اینکه بیدار نشی تکون نخوردم و دستم زیر بالشتت مونده بود کج شده بود و درد میکرد همینجوری که بیدار شدی و شیر خوردی گرفتمت روبروم و شروع کردم به جای حرف زدن با لبم شکلک درآوردن تو هم چشات گرد شده بود و لب منو نیگاه میکردی خیره خیره با دو تا از حرکتا حسابی خندیدی بعدم مثل من زبونتو نشون دادی و امان از حرکت بعدی که ترسیدی و حسابی لبتو جمع کردی که گریه کنی هنوزم باورم نمیشه که متوجه شکل غیرعادیه لبام شدی و برات خنده دار و ترسناک بود گرچه میدونم این روزا خیلی با دقت به حرفا و شعرام گوش ...
31 فروردين 1391

امشب بابا تنهاست!

سلام ترنج خوشگلم خودت می دونی این اولین باره که دارم واست می نویسم. نمی خواستم تا حالا چیزی بنویسم تا در یه موقعیت خاص این کارو بکنم. خیلی دوست دارم جیگرم. امروز مامانی رفته بود با مامان جون خرید! و البته پیاده روی! شایدم...! تماس گرفتم از خونه برم دنبالش تا تلفن رو قطع کردم مامان سمی تماس گرفت که بیا بریم بیمارستان گویا ترنجم می خواد به دنیا بیاد. هول هول وسایل رو جمع کردم پریدم تو ماشین دٍ برو به سمت بیمارستانٍ دنا. حالا ما این طرف! مامان اون طرف، و بقیه قضایا. مامانی رو تو بیمارستان گذاشتم گفتن باید بستری بشه. آخی دلم خیلی گرفته بود. از یه طرف خوشحال بودم که تو می خوای به دنیا بیای از طرف دیگه ناراحت که مامانت درد داره. چقدر ن...
30 فروردين 1391

یه ماه گذشته

سلام دختر عزیزم سلام گل 35 روزه من سلام همه وجودم عمرم نفس زندگی مامانی این یه ماه با همه سختیهاش گذشت درد و خستگیه راه لذت حضور تو دیدن روی ماهت و همه لحظه های پر از نوری که برای من و بابایی ساختی عزیز مامان ستاره آسمونم ممنون که اینقدر آرومی ممنون که گریه نمیکنی خودت میدونی که مامان طاقت گریت رو نداره روزای اول که اصلا بیدار نمیشدی هر چی خاله ها بالا و پایینت میکردن انگار نه انگار خواااب اونم چه خوابی الهی بمیرم حتما خیلی خسته بودی مامان از سک سکه هات بگم که چقدر من و بابایی رو نگران کرده بود که گفتن طبیعیه ولی خیلی ناراحتمون میکرد جانم برات بگه که چون شما خیلی وقت شناسی همون روز دهم نافتون خوب شد و مامان و بابا خودشون تنهایی اولین ب...
29 فروردين 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر عزیزم می باشد