ترنجترنج، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

دختر عزیزم

یه ماه گذشته

1391/1/29 14:47
نویسنده : سمیه
726 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر عزیزم سلام گل 35 روزه من سلام همه وجودم عمرم نفس زندگی

مامانی این یه ماه با همه سختیهاش گذشت درد و خستگیه راه لذت حضور تو دیدن روی ماهت و همه لحظه های پر از نوری که برای من و بابایی ساختی

عزیز مامان ستاره آسمونم ممنون که اینقدر آرومی ممنون که گریه نمیکنی خودت میدونی که مامان طاقت گریت رو نداره روزای اول که اصلا بیدار نمیشدی هر چی خاله ها بالا و پایینت میکردن انگار نه انگار خواااب اونم چه خوابی الهی بمیرم حتما خیلی خسته بودی مامان

از سک سکه هات بگم که چقدر من و بابایی رو نگران کرده بود که گفتن طبیعیه ولی خیلی ناراحتمون میکرد جانم برات بگه که چون شما خیلی وقت شناسی همون روز دهم نافتون خوب شد و مامان و بابا خودشون تنهایی اولین بار حمومت کردن ناناز من همینطور که الانم اینقدر آبو دوست داری اون موقع هم خیلی آروم بودی و مامان خیلی راحت حمومت کرد عزیزم

راستی یادم رفت بگم که امسال هفت سینمون علاوه بر هفتا سین یه ت هم داشت ترنج خوشگلم که موقع سال تحویل نشوندمش وسط هفت سین و این شد اولین عید سه نفرمون

بابا هرروز کلی ازت عکس میگیره اینقدر دوست داره که نگو دوربین از دستش نمیوفته

موقعی که گرسنته دستاتو تا آرنج میکنی تو دهنت و میک میزنی دلم میخواد اونموقع بخورمت مامان شیرتو خدا رو شکر راحت میخوری

تا حالا همه چی خوب بوده تازه از 6 روزگی هم با هم بیرون میرفتیم خیلی بدم نه؟

سیزده بدر اولین پیک نیک عمرت بود کلی آفتاب دیدی و بمیرم یکم هم سوخته بودی ولی از همون روز دیگه حسابی هوش و حواست اومد سرجاش و فهمیدی دنیا یعنی چی شبش که برمیگشتیم تو راه یه لحظه هم نخوابیدی و همش میخواستی بیرون رو ببینی

تا الان فقط دو بار دل درد داشتی و نا آروم بودی که اونم زود خوب شدی

دیگه اینکه 4 روز پیش یعنی اولین روزی که رفتی تو دو ماه قشنگترین لبخندی که تا الان دیده بودم رو روی لبای تو دیدم همیشه خندون باشی مامانی

و دیروز یعنی 28 فروردین و 34 روزگیت اولین واکنشت نسبت به اسباب بازیهات رو نشون دادی جغجغت رو دست گرفتی و میخواستی توپ کوچولوت رو بخوری

موسیقی خیلی دوست داری و وقتی با من میرقصی گردنت به سمت همه چی میچرخه و میخوای از همه چی سر در بیاری رقص رو واقعا دوست داری البته تو بغل مامان و بابا

فعلا همینا شده امید زندگیم دیشب یاد روزایی افتاده بودم که تو پیش من و بابا نبودی عزیزم یادم اومد چقدر وقت خالی داشتیم که باهم باشیم و حرف بزنیم و بیرون بریم و من کلی ناز کنم ههههه یکم دلم تنگ شد صبح که برا شیر دادن بهت بیدار شدم وقتی با اون چشای خوشگلت به چشام خیره شدی و سه تا خنده حسابی تحویلم دادی فهمیدم که بی تو نمیتونم نفس بکشم حالا دارم مفهوم واقعیه زندگی رو میفهمم زندگی من و باباییت تازه رویایی شده رویای واقعی زیبایی به اسم ترنج ترنج این کلمه قلبم رو به تپش وامیداره و لبخند رو روی لبهام جاری میکنه همیشه سلامت باش گل من

 

                                                                             عاشقتم مامان سمی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

سمانه مامان کیمیا
30 فروردین 91 18:18
چه زود اسباب بازی گرفته ماشالا
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر عزیزم می باشد