ترنجترنج، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

دختر عزیزم

عید

1393/1/27 10:56
نویسنده : سمیه
608 بازدید
اشتراک گذاری

چند وقته میخوام بیام وبلاگت رو آپ کنم عزیز دلم ولی گویا مشکلی داشت سایت حالا ادامه

 

سلام عزیزم با آرزوی سالی پر از سلامتی شادی و امید برات از کارات تو سال جدید مینویسم

               

بگم عاشق خوشید آسسومون و سوسره هستی و از پله مثل غزال تیز پا میری بالا بزار عکس بزارم  هر چی از عید یادم میاد برات بگم

امسال عید مامان جون و آنی و بازی رفته بودند بندر پیش نمیس و یایان پس ما بودیم تنهایی منم مامان زینب و باباجون رو واسه سال تحویل دعوت کردم جنابعالی هر چی ازتون درخواست شد که طول روز بخوابین تا سال تحویل خواب نمونین بیفایده بود و بعد از حمام عید به خوابی خوش فرو رفتی و سال تحویل خواب بودی عزیزم فقط خیلی سریع آوردمت سر سفره تا سال تحویل شد و اینقدر بعدش غر زدی و دوباره خوابیدی به هر حال به ما که خوش گذشت چون اگه بیدار بودی سفره هفت سین رو میترکوندی فردا صبح هم آماده شدیم و عید دیدنیها شروع شد

 صبح عید

 

 

واقعا تو مهمونیا بهت خوش میگذشت و کلی هم واسه بچه ها غلدری میکردی علاوه بر اینکه اسباب بازیهای خودت رو به کسی نمیدادی مال اونا رو هم میگرفتی و بهشون نمیدادی ما هم سعی کردیم مثل پدر مادر خوب برات اشتباهت رو توضیح بدیم ولی از این کارات یه جورایی قند تو دلمون آب میشد و به روی خودمون نمی آوردیم یه روز هم با بابایی و پسر خاله رضا و الهام جون و نی نی شون آوا خانوم رفتیم خارج از شهر کلی خوش گذشت جنابعالی بعد از اون همه زمستون و ندیدن بیرون کلی ذوق کردی میدویدی میگفتی مامان آسسومون دریا!!!!!!!!!! گل خورشید بعدم باد میومد با کلی ذوق میگفتی مامان باد و کلا تمام چیزایی که عکسش رو دیده بودی و یا تئوری در موردش شنیده بودی رو عالی تشخیص میدادی اینم عکسش که البته عکست

جنگل

خلاصه کل عید به مهمونی و بیرون رفتن گذشت خیلی خیلی هم خوش گذشت تا اینکه صبح سیزده بدر من و تو بابا به طرف شمال راه افتادیم نهار رو تو راه خوردیم باقالی پلو سیزده بدر شبو هم هتل تهران که بابا قبلا رزرو کرده بود و فردا رسیدیم شمال زیباکنار

محوطه زیباکنار و جایی که بودیم

 

 

 

 واقعا عالی بود و یکی از بهترین سفرای عمرم بود و واقعا بهترین سفر بعد از تولد شما چون بزرگ شده بودی و واقعا از دردسرا کم شده بود تو که عاشق دریایی و جندل هم بهش اضافه شده بود البته تابین(تله کابین) رو بیشتر دوست داشتی

تله کابین و بام و لاهیجان

 

 

 

عاشق قطاری که تو محوطه هتل واسه گردش گذاشته بودند شدی و هی سوار میشدی چون هم از کنار رودخونه میگذشت هم دریا هم جندل رفتیم قایق سواری و یه پونی هم بود که فقط نی نی ها رو سوار میکرد بساطی داشتیم با اون دیگه همه بچه ها ازش میترسیدن تو میخواستی رو پشتش بشینی و اصلا به درشکه راضی نمیشدی عینه پرنسس ها مینشستی قیافت دیدنی بود

درشکه سواری

 

تمام مجسمه های پارک مال شما بود و هیچکس نباید از کنارش رد بشه

ترنج و اردکش ولی هرکاری کردیم با شیره عکس نگرفتی

 

 

 

یه درخت نخل کنار در هتل بود که از میترسیدی هر وقت بهش میرسیدیم میرفتی پشت من قایم میشدی و چشمات رو با دستات میگرفتی نسبت به مجسمه یه شیر هم همینجور بودی چه بهره ها که مااز ترست نسبت به این نخله و یه حلزون نبردیم شیطانآخه من نمیدونم حلزون هم ترس داره یا مجسمه یا درخت!!!!!!!!!!!!!!!از اینا بی آزارتر هم میشه از پونی که بهترن

لب ساحل با دینا آشنا شدی اولین بار بود که با یه غریبه دوست میشدی کلی با هم باز کردین و تاب سواری و ...

ساحل و شن بازی و دینا جون

 

 یه برنامه هم از طرف خود صدا و سیما واسه بچه ها بود یه خاله بود که با ارگ و اینا شعر میخوند تو هم که میرقصیدی و دست میزدی و یه نمایش هم بودخلاصه این خاله هم ازت پرسید شما اسمت چیه با کلی ادا و ناز گفتی ناسامینا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نمایش و خاله ستاره

 

 

 

این بود از عید ما خدا رو شکر ایشالا که باقیه سال هم به شادی و سلامتی بگذره

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان آوینا
9 اردیبهشت 93 14:06
عزیزم، ماشالا چه بامزه شده...چه عکس های باحالی...انشالا همیشه شاد و سلامت باشید مرسی افسانه جونم محبت داری آوینای خوشگلم رو ببوس
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر عزیزم می باشد