ترنجترنج، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

دختر عزیزم

هفته 26 و ماجراهایی که گذشت

1390/9/21 13:51
نویسنده : سمیه
299 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانم خوبی دختر گلم میدونم که خیلی وقته اینجا سر نزدیم عروسکم .

خودت که میدونی چی شده بود .مریضی مامان غصه هایی که خوردم ترسای مامان و بابا به خاطر تو عزیز دردونم اولین مسافرت سه تاییمون باهم .بزرگ شدن عشق مامان یعنی تو خریدن سیسمون گل دخترم.

نازایی که میکنی.زیاد شدن عشق من و بابای بهت.میبینی درسته که اینجا نیودم ولی هر لحظه این روزا همه حواس من و بابا پیش تو بود .

این روزا هروقت به بابات فکر میکنم احساس میکنم صد برابر قبل عاشقش شدم آخه نمیدونی چه کارایی که برامون نمیکنه واقعا ازت ممنونم عزیزم به خاطر همه عشق و حمایتی که توی این روزا به من و ترنجمون دادی خیلی دوست دارم.

حالا برات میگم چی شده بود.

چند روز بعد از اینکه آخرین خاطرتو نوشتم یهو یه اتفاق بد افتاد .صبح که از خواب بیدار شدم حالم بد شد و مجبور شدیم بریم بیمارستان.از اون روز تا دو سه هفته من و تو بابایی و مامان جون دنبال دکتر بودیم.نزدیک بود فرشته من که یه اتفاق بد بیفته تو این چند مدت به اندازه همه زندگیم اشک ریختم و تو اون شرایط باباییت مثل کوه کنارم بود و با دلداریاش و مهربونیاش نذاشت که از پا بیفتم مامان جون هم خیلی خیلی زحمت کشید مامان همه نگرانت بودیم وتو

تو عشق من برای اینکه به مامان دلداری بدی خیلی تلاش کردی هروقت غصه داشتم تو با همه توانت و با اون جثه کوچیکت مادر اینقدر تکون خوردی که بهم اطمینان بدی حالت خوبه خدا رو شکر خدا روشکر

هرگز فکر نمیکردم که همچین عشقی به نوزادی پیدا کنم که هنوز صورت ماهش رو ندیدم و تو آغوشم نگرفتم تو این مدت فهمیدم که تو و باباییت همه زندگی منین و اگه یه تار مو خدای نکرده از سرتون کم شه دیگه نمیخوام زنده باشم.

و اما بابا تا حالا اینجوری ندیده بودمش ترنجم هیچ کس اون اندانزه ای که من و بابا دوست داریم تا حالا عاشق بچش نبوده.

نمی دونی وقتی تو رو میبینه چقدر قربون صدقت میره و چه محبتی تو چشماشه خوشبحالت که همچین بابایی داری بخدا مامان جون هر چی برات بنویسم هرگز نمیتونم میزان عشق بابات رو بهت توصیف کنم گرچه تا الان حکه اینو میخونی حتما اینو درک کردی.

مامان جون بعد از اون همه روزای سخت سه تایی رفتیم سفر میدونی که بندرعباس و قشم و خونه خاله سمیرا و واقعا بهمون خوش گذشت.

کم کم وسایلای بچمم دارم میخرم به زودی اتاقت رو رنگ میکنیم و میچینیمشون.اگه بدونی من و بابا با چه وسواسو ذوقی برات وسایلتو گرفتیم .

بازم میام برات مینویسم جزئیات رو هم میگم.

 

خیلی خیلی دوست دارم                                     

                                            مامان سمی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر عزیزم می باشد