هفته بیستم و نیمه راه
سلام دختر قشنگم
سلام امید زندگی من
آره عزیزم نصف راهو اومدیم الان 20 هفته هست که نفس من و تو به هم گره خورده الان 4 ماه و نیمه که همه وجودم به وجودت بسته شده و این مدت برام هزار جور فکر و حس مختلف داشت . شادی حضورت انتظار در آغوش گرفتنت امید به آینده قشنگت ترس از سلامتیت و هزار تا چیز دیگه که به من میگه داری مادر میشی.
عزیزم این روزها فقط به تو فکر میکنم هر لحظه دستم رو رو دلم میزارم و باهات حرف میزنم
گاهی لبخند میزنم و گاهی اشک شوق چشامو خیس میکنه انتظار یه تکون کوچولو شاید ساعتها ذهنم رو پر میکنه تو هم جوابمو میدی با تکونای کوچولوت و من از احساس دستا و پاهای ظریفت پر از شادی میشم گل کوچیکم.
دو شب پیش اولین بار من و بابایی تکونت رو واضح دیدیم و هر دو مون با هم گفتیم دیدیش دیدیش اینجا بود و تو از همین الان خنده رو به خونمون هدیه کردی.
هر شب خوابتو میبینم هرشب با فکر اینکه الان در چه حالی و اینکه آیا تونستم اونطور که باید مراقبت باشم یا نه سپری میکنم پس سلامت باش عزیزم مامان همیشه برای سلامتیت و خوشبختیت دعا میکنه.
خیلی دوست دارم هرچه زودتر بقیه راه رو هم سپری کنیم و من چشای نازتو ببینم دستای کوچولوت رو تو دستم بگیرم و پوست لطیف صورتت رو لمس کنم.
خیلی منتظرم خیلی
میبوسمت.
مامان سمی