ترنجترنج، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

دختر عزیزم

امروز آخرین روز هفته 14 هستیم

1390/7/4 17:31
نویسنده : سمیه
328 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فرشته کوچیکم الهی فدات بشم من خیلی وقته برات ننوشتم مامانی سرم یکم شلوغ بود خودت که میدونی با هم دو تا عروسی رفتیم درگیر بابایی شدیم که مریض شده بود الهی بمیرم ولی شکر خدازود خوب شد و آزمایش غربالگری جنابعالی حالا درمورد آخری برات مینویسم و همه شیطونیایی که کردی باشه مامان گوش کن

روز یک شنبه 13 شهریور 90 که جنابعالی یه روز مونده بود 13 هفتتون تموم شه رفتیم واسه آزمایش و سونو بابایی هم بود .اول رفتیم سونو الهی فدات بشم مامان جون تا خانوم دکتر خواست بهم بگه چه خبره جنابعالی قهر کردی و پشتت رو کردی به ما .خانوم دکتر هم که هم ذوق میکرد هم تکونت میداد که اینوری بشی گفت نخیر فایده نداره لج کرده هی چرخ میخوره بالا و پایین میشه و چپ و راست میکنه باز برمیگرده سرجاش .منم داشتم میدیدمت وروجک .الهی قربون شیطنت و نازت برم من.خانوم دکتر گفتن فایده نداره و باید برم یه ربع قدم بزنم منم که سرخوش از اذیت کردنت پریدم رفتم بیرون به باباییت بگم چی کار کردی که دیدم اووووووه توپش پره چرا حسودیش شده بود که چرا خانوم دکتر نذاشته بیاد تو و شما رو ببینه و یه عکسم حتی نمیده که بابا نی نی شو ببینه میبینی چقدر دوست داره دلش خیلی تنگ شده بود .خلاصه کلی اصرار کرد که از خانوم دکتر بخوام اونم راه بده که بیفایده بود.بعد از کلی پیاده روی و آبمیوه خوردن دوباره رفتم تا سونو رو انجام بدن و ایندفعه صورت ماهتو اینوری کرده بودی و دکتر تونست چیزایی که لازم بود ببینه قربون قدت برم من که کلی بزرگ شدی .به نظر من شکل بابایی هستی و خیلی بامزه عینه اون دراز میکشی.بینی تیز و درازی داری که فکر کنم به مامان من رفته ههههههههه .نمی دونم چه اعجوبه ای از آب در بیای عزییییییییییییز دلم.هرچی باشی دورتم میگردم اینو بابایی تو راه برگشت که داشتم براش تعریف میکردم ازت گفت.واینکه اولین عکستو هم به زور و تهدید از دکترم گرفتم و برای بابا بردم که بی صبرانه میخواست ببینتت.حالا برات میذارم بعدا بعدم یه آزمایش خون دادم که هنوز جوابشو نگرفتم.

خیلیها میگن پسری یه تعدادی هم میگن دختری هر چی از دکتر پرسیدم نگفت تو دختری یا پسر اما آخر 16 هفتگی دیگه خودتو آماده کن که باید بهمون نشونش بدی هرچی داری.میخوام برات خرید کنم مامان جونم.امیدوارم همیشه سالم باشی عزیز دلم نور چشمم.

امروز شکمم کاملا کج شده بود رفته بودی سمت چپ و تکون نمیخوردی.چند وقتیه حرکتت رو حس میکنم یهواز یه ور دلم میری اونطرف و من حضورت رو با تمام وجودم حس میکنم.

خیلی دوست داریم زود بزرگ شو .میبوسمت.مامانت سمیه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

کاکل زری یا ناز پری
5 مهر 90 11:03
سلام عزیزم خوشحالم که هر دوتون سالمید بنده خدا بابایی چه خانم دکتر بی رحمی خوب این بابایی هم دل داره دیگه حالا دیگه منتظرم تا بگی نی نی دخمر یا پسمر
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر عزیزم می باشد