ترنجترنج، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

دختر عزیزم

دیدار من و تو و بابایی

1390/6/9 15:53
نویسنده : سمیه
603 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فرشته کوچیک من

الهی قربونت برم مامان که دیروز اینقدر مودب و آروم بودی.فدای تو بشم با اون قلب قشنگت که هر کی میبینتت بی اختیار عاشقت میشه.

آره مامان همینطور که میدونی دیروز یعنی سه شنبه 8 شهریور نود دومین ملاقات من و تو و اولین بار بود که بابایی تو رو میدید.

ساعت 5.30 من و بابا که هر دومون حسابی تیپ کرده بودیم واست از خونه راه افتادیم به طرف مطب دکتر .تا راه افتادیم بارون گرفت .یه رگبار با دونه های درشت .ما هم یه آهنگ خوشگل گذاشتیم و همینطور که خنده رو لبمون بود حرکت کردیم.بابایی گفت من حتما امروز باید نی نی رو ببینم و اگه خانوم دکتر اجازه نداد باید دکترو عوض کنیم و بریم جایی که موقع سونو هر سه مون با هم باشیم .معنی نداره.

خلاصه ساعت 6 بود که رسیدیم مطب دکتر و من رفتم تو از خانوم دکتر خواهش کردم که واسه سونو اجازه بده باباجون هم تشریف بیارن که اول مخالفت کرد و بعد دلش سوخت انگار گفت اگه تا آخر وقت بشینین که همه مریضا رو ببینم میشه و منم از خدا خواسته به باباجون گفتم و ایشون هم با این که همینطور که میدونی خیلی عجول تشریف دارن آروم و بی صدا نشستن و منتظر شدیم .خلاصه تا 8.30 نشستیم.ولحظه موعود رسید

من روی تخت دراز کشیدم و خانوم دکتر هم مانیتور رو به طرف بابا چرخوند.و شروع کرد این سیاهه کیسه حاملگیه و یه دفعه دیدم بابات زد زیر خنده و از طرفی اشک تو چشماش حلقه زده بود من از حالت صورت باباییت خندم گرفته بود و هی می پرسیدم چیه دارین چی میبینین و خانوم دکترم با بداخلاقی گفت نخند و من فقط صورت متعجب و هیجان زده جواد رو میدیدم و مشتاق تر میشدم همچی میخندید که انگار تو داری از اونجا واسش دست تکون میدی.خانوم دکتر فرمودند جریمه من اینه که امروز نی نی نازم رو نبینم تا دفعه دیگه شوهرمو نیارم ولی آخر سر دلش سوخت و مانیتور رو چرخوند این سرشه اینم تنشه مغز و قلب تشکیل شدن و اندامای دیگه هم دارن رشد میکنن همه چی خوبه و الان آخر هفته دهمی.پرسیدم دست و پا چی داره؟؟؟؟؟؟ گفت تازه داره در میاره الهی مامان قربون اون هیکل ریزه میزه ماهت بشه.خلاصه مامان جون خودت که دیدی بابات چی کار میکرد تو این سالایی که با هم بودیم هیچوقت به این خوشحالی و با این همه ذوق ندیده بودمش.تموم شد و من مثل همیشه یه بوس رو عکس خوشگلت گذاشتم و اومدیم بیرون.بابایی هنوز خیلی هیجانزده بود و همش ازت تعریف میکرد.ههههه حتی گفت که خیلی خوشتیپ و خوشگلی فدات بشم الهی.

همینجوری تو راه برگشت ذوقت کردیم و مستقیم رفتیم خونه مامان جون زینب و دیگه نوبت مامان جون و عمه شهلا بود که ذوق کنن و حالتو بپرسن .واونجا مامان جون اولین لباس تو رو که یه سرهمی سبز خوشگل بود و از شمال سوغات آورده بود بهت داد.

جیگرت برم مامانی با اون لباس کوچولوت.آخه من هنوز هیچی واست نگرفته بودم منتظرم اول بفهمم دخملی یا پسمل.قربون قدت برم من.بعدم عمه شهلا زحمت کشیده بود و اونم یه لباس دیگه واست گرفته بود

یه بلوز شورت خوشگل توپ توپی دست هر دوشون درد نکنه واقعا خوشحالمون کردن و نشون دادن حتی به این کوچولویی هستی اینقدر دوست دارن چه برسه به وقتی بزرگ شی.

همه دوست دارن مامانی حتی عمو سیامک که برامون آبمیوه گرفت وقتی بابایی ماموریت بود و عمو باقر که واسمون آلوچه های ترش خوشمزه میخره و گفته تا آخر نه ماه هر وقت تموم کردم بگم دوباره واسم بگیره.دست همشون درد نکنه که اینقدر مهربونن.

                                     

شما هم حتما همشونو دوست داری و باید قول بدی همیشه به بزرگترا و اونایی که اینقدر دوست دارن احترام بزاری مامان جون.

                                                         

خلاصه بعد از شام خونه مامان زینب رفتیم خونه مامان شوری.دختر خاله صهبا ایکس باکس خریده بود و بابایی رو هم که میدونی عاشق بازی شروع کردن جلوی تلوزیون به رقص و بازیو و مسابقه.                           

 خاله سیما و خاله فائزه و خاله گیتا هم کلی خندیدن و کیف کردن وقتی ازت براشون گفتم.صهبا جونم که فقط میخواد بدونه تو دختری یا پسر و تنها سوالش همینه هاهاهاها.مامان شوریی بهم گفته واسه خودم هیچ لباس حاملگی نگیرم چون خودش میخواد اولین لباسم رو بگیره دستشون درد نکنه.                   

خلاصه دیشب واقعا یکی از بهترین شبای زندگیمون بود و خیلی خوش گذشت.

ساعت یک و نیم بود که برگشتیم خونه و من راحت و آروم و مطمئن از اینکه تو خوبی خوابیدم.

                                                

زود بزرگ شو و همیشه سالم و سلامت باش آرامش مامان.می بوسمت یه میلیون بار

                                                                                           مامان سمی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

کاکل زری یا ناز پری
12 شهریور 90 11:28
وای خدا جون خیلی براتون خوشحال شدم. انشاالله زود زود برام خبرای خوشحال کننده بزاریو ولی خودمونیم خانم دکتره بد اخلاقه ها!!!! خدا حفظش کنه نی نی تونو
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر عزیزم می باشد