ترنجترنج، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

دختر عزیزم

هفته 34 و سفر بابایی و عکاسی

1390/11/26 11:34
نویسنده : سمیه
454 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فرشته کوچولوی من عسل شیرینم قربونت برم مامااااااااان جوووووووووووونم

فدات بشم نمیدونی این روزا چقدر سریع داری بزرگ میشی دیگه دل مامان داره میترکه شبا بندرت میتونم راحت بخوابم آخه تو خیلی شیطونی خیلی دوست داری زودی از دل مامان بپری بیرون و ببینی دنیا چه خبره آخه شیطونک خانم مامان فکر کردی اینجا کجاست؟عزیزم دلم قنج میره که بغلت کنم بچلونمت ببوسمت لباساتو تنت کنم موهاتو شونه کنم حمومت کنم قربون شکل ماهت برم.

البته فقط من بیقرار دیدنت نیستم بابایی مامان جونا وخاله ها همه و همه منتظرتن بیشتر حرفامون راجع به توئه گلم.

خاله سمیرا این دفعه که اومده برات یه عروسک خیلی بامزه آورده همون مورچهه اگه بدونی شایان لباساتو میدید چه ذوقی میکرد مامانی.

واما سفر بابایی

میدونی که بابا سه روز رفت ماموریت و من و تو موندیم تنها بابایی کلی دلش واسمون تنگ شده بود اما فکر نکنم اندازه من و تو که دلمون واسه اون تنگ شده بود وقتی نبود جنابعالی آروم آروم بودی آخه بابا نبود که واسش خودتو لوس کنی مامان بیا دعا کنیم بابایی همیشه سالم و سرحال کنارمون باشه الهی آمین اما بابا اونجا هم یه لحظه تو و من و فراموش نکرده بود اگه بدونی چه عروسک و لباس خوشگلی واسه یه دونه دختر که شما باشی آورده بود خدایی بابا خیلی خوش سلیقس آره مامان همون عروسک فرشته ایه که خیلی دوسش داری با اون لباس خوشگل گلدار نازت که برات حتما نگه میدارم تا بدونی بابا چقدر دوست داره پس مامان امروز که بابا اومد بپر بغلشو ازش تشکر کن و یه ماچ حسابی بهش بده آخه اون موقع تو دل مامان بودی و نشد به بابایی بگی ممنون باباجون بابا یه لباسم واسه مامانی آورده بود که جنابعالی حسابی توش پیدا بودی و خیلی ناز بود خیلییییییی و هر وقت میپوشم کلی ذوق میکنیم

همسر عزیزم عشق من از هدیه های زیبایی که به من و دخترم دادی ممنونم حضور تو و محبت تو همیشه باعث شادی و امید من میشه خیلی دوست داریم و واقعا ازت سپاسگزارم که در کنار مایی.

بعدم رفتن سه تاییمون به عکاسی بود که میخواستم این دوران که برام شیرین ترین دوران زندگیم بود البته به لطف بابای مهربونت برامون خاطره بشه عکساشو حتما واست میزارم اینجا عزیزم که ببینی وقتی تو دل مامانی بودی چه شکلی بودیم مامان وقتی آقای عکاس داشت ازمون عکس میگرفت قربونت برم تو زیر دست بابایی که رو شکم من بود داشتی تکون میخوردی فکر کنم خانوم گلم میخواستی بگی منم هستما الهی فدات بشم کلی با بابا خندیدیم دورت بگرده مامان

دیگه خیلی نمونده که صورت ماهت رو ببینم عزیزم اینا دیگه روزای آخرن وقتی فکر میکنم از دلم میای بیرون و دیگه تکوناتو تو دلم حس نمیکنم غصه دار میشم و کلی دلم تنگ میشه اما عزیزم تو که قراره همش تو جیگر خودم باشی مامان یه لحظه هم از خودم دورت نمیکنم از فکر اینکه میتونم هرچقدر میخوام ببوسمت پر از شادی میشم دختر گلم قوی و سالم باش عزیزم راه سختی داریم و به امید خدا این رو هم پشت سر میزاریم عاشقتم

                                                                                                  مامان سمی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

نبات کوچولو
6 اسفند 90 23:18
*داستان های تصویری *قصه های زیبای کودکانه *شعر هایی با تصاویری زیبا *کلیپ های خنده دار و نماهنگ های کودکانه *آخرین اخبار در مورد ماهنامه تخصصی نبات کوچولو *مجموعه داستان های بازی معروف AngryBirds به صورت مصور --- این ها و کلی عنوان دیگه در یک وبلاگ، باورتون نمیشه!!! --- > به نبات کوچولو سر بزنید < منتظر رابطه ای گرم و صمیمی با شما هستیم راستی وقتی اومدین آدرس وبتون رو هم بگید تا لینک بشید – ما روزانه حدود 250 تا بازدید داریم نباتی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر عزیزم می باشد