ترنجترنج، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

دختر عزیزم

بلاهایی که تو و بابا سرم میارین

1390/10/18 14:23
نویسنده : سمیه
339 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانم سلام دختر خوشگلم خوبی مامان ؟

حتما خوبی با این شیطتنتایی که میکنی بایدم خوب باشی میدونی دیروز چیکار کردی؟کلا خوابو از چشم مامان گرفتی و شبا نمیذاری مامان بخوابه همش از اینور به اونور یکی نیست بگه آخه مگه دله منه بیچاره چقدر جا داره.دیروز ظهر سه تایی رفتیم بخوابیم .میدونی که بابایی عادت داره وسط خواب یهو پا میشه تو همون حالت خواب با چشای باز دنبال مامان میگرده و تا نرم پیشش دوباره نمیخوابه یکم میرم بغلش یه دو تا میبوسمش تا بخوابه.بعدا هم اصلا یادش نمیاد و کلا انکار میکنه.حتما تا الان خودتم این عادتشو تجربه کردی.دیروز که رفتیم بخوابیم یهو وسط خواب بیدار شد اما ایندفعه بجای اینکه دنبال من بگرده مستقیم دستشو گذاشت رو شکم منو شروع کرد ترنج خانومو ناز کردن منم که خوابم سبکه خیلی سبک بیدار شدم اولش حسودیم شد بهم(نگی ای مامان بدجنس)بعد کلی ذوق کردم از اینکه  بابایی به جز من عاشق تو هم شده هاهاهاهاها جنابعالی هم که کلا نمیخوابی و دیروز بعد از کلی شیطنت خوابیده بودی تا دست بابایی رو حس کردی لگدات شروع شد.خوب بابا که بعد از دو سه دقیقه که خیالش از بابت تو راحت شد دوباره خوابش برد گرچه اصلا بیدار نبود فقط چشاش باز بودو دستاش کار میکرد تو هم که خوب منو بیدار کردی و لگد مالم کردی گرفتی خوابیدی جفتتون خیلی نامردین آخه مگه من چه گناهی کردم که گیر شما پدر و دختر افتادم هیچی دیگه من که شبا نمیتونم بخوابم اینم از خواب ظهرم .نشستم و به شما دو تا نگاه کردم که راحت خوابیدین و کلی قربون صدقتون رفتم.عیب نداره تا وقتی شما دو تا خوبین من دنیا رو دارم روز به روز بیشتر عاشقتون میشم.الان آخر هفته 29 ایم بابایی خییلی برات بیتابی میکنه همش میگه دلم برا دیدنت تنگه(فکر میکنه تو دقیقا شکل همون دختری هستی که تو خواب دیده ) مامانم همینطور ولی ترجیح میدم همینجا تو دلم بمونی تا جات امن باشه مامان جون.حسابی تپل شو و به موقع بیا بغلم عشق من.

این روزا خیلی تپلی شدی از صبح تا شب تو دلم عینه ماشین لباس شویی شده هی میچرخی از این ور به اونور از بس پاتو گذاشتی رو معدم دیگه نمیفهمم کی گرسنمه مامان جون یه ذره رحم کن دخترم رعایت مامانو بکن گل نازدونه من یکی یه دونم.راستی دیروز که داشتیم واسه بابایی غذا درست میکردیم یهو از راه رسید و کلی ذوق کرد که آره دو تا دخمل ناناز دارن برا من غذا درست میکنن ههههههههه خودش میدونه یکی یه دونمونه و چقدر دوسش داریم .الانم خوابه فقط من و تو بیداریم و همینجوری که دارم برات مینویسم جنابعالیم داری اون تو پشتک وارو میزنی.الهی فدات شم دلم میخواست میتونستم تو دستام بچلونمت حسابی عاشقتم ماااااااااااااااااااااااااااااااااااچچچ.

                                                                          مامان سمی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

فاطمه
18 دی 90 14:41
سلام مامانی جونی خوووووووووووووووووووووووبی کلی خندیدم به خداااااااااااااا اخی قرفون نی نیت عزیزم دیگه چیزی نمونده با اجازتون لینکتون کردم منتظرتونم موفق باشید بای
سیده هاجر حسینی
7 اسفند 90 17:47
نگران نباش وقتی به دنیا بیاد 2 به 1 میشید...
حکومت زنان میشه



آخ آخ هاجر جون خیلی نامردتر از این حرفان فکر کنم ایندفعه من کم بیارم هههههههه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر عزیزم می باشد